سال هفتم، شماره دوم، پياپي 20، پاييز و زمستان 1395
عباس گرائي / دانشجوي دکتري حکمت متعاليه، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني ره geraei2144@qabas.net
محمد حسينزاده يزدي / استاد گروه فلسفه مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني ره mohammad_h@qabas.net
چکيده
باور به تهي بودن دنياي واقعي از ارزش يا منشأيي براي ارزش، و نيز فردگرايي خاص ليبراليسم، مکتبي اخلاقي را بنيان نهاد که تنها منشأ اعتبار گزارههاي اخلاقي را اراده و ميل فرد معرفي ميکند. با وجود رواج گسترده اخلاق ليبرال، اين ديدگاه با انتقاداتي مواجه است. در اين پژوهش تلاش شده تا ضمن تبيين مكتب اخلاق ليبرال، به نقدهاي آن اشاره شود. نتايج بررسي انتقادي ديدگاه مزبور حاكي از آن است كه، مکتب اخلاقي ليبراليسم را بايد در دستة غيرواقعگرايان اخلاقي و به تبع آن، نسبيگرايان اخلاقي دستهبندي کرد. در اين صورت، حاصل غيرواقعگرايي اخلاقي اين است که هرگز بايد اصلي اخلاقي مکتب خويش را نتوان توجيه کرد. از سوي ديگر، نسبيت در اخلاق، بياعتباري هر نظام اخلاقي از جمله هر مکتب نسبيگرا را رقم خواهد زد. پيامدهاي غيرمنطقي نسبيت در اخلاق، ليبراليستها را به سخن گفتن از قيودي نظير لزوم احترام به اميال ديگران کشانده است. اما آنها هرگز اين ابهام را پاسخگو نبودهاند که با وجود غيرواقعگرا بودن، چگونه ميتوان به پيامدهاي ناگوار واقعي، براي توجيه چنين قيودي استناد کرد. حقيقت اين است که جز با در نظر گرفتن سعادتي واقعي براي انسان از يک سو، و پيامدهاي واقعي افعال اختياري او از سوي ديگر، هرگز نميتوان مکتب اخلاقي موجهي را شکل داد؛ سعادتي که از منظر دين حق، نزديک شدن به کامل مطلق است و براي درک جزئيات پيامدهاي افعال اختياري انسان نسبت به اين هدف، از راهنمايي کامل مطلق نميتوان بينياز بود.
کليدواژهها: فلسفه اخلاق، ليبراليسم، فردگرايي، نسبيگرايي اخلاقي، غيرواقعگرايي اخلاقي.